گذر | ||
روزی پسر کوچکی تصمیم گرفت به ملا قات خدا برود و چون می دانست راه درازی در پیش دارد مقداری کلوچه و نوشیدنی در چمدان گذاشت و سفرش را آغاز کرد. هنوز راه زیادی نرفته بود که در پارک چشمش به پیر زنی افتاد که روی صندلی نشسته بود و خیره به پرندگان نگاه می کرد . پسرک کنار پیر زن نشست و چمدانش را باز کرد . می خواست چیزی بنوشد که متوجه گرسنگی پیرزن شد و کلوچه ای به او داد . پیرزن با حسی سرشار از قدر شناسی آن را گرفت و لبخندی نثار پسرک کرد . لبخندش آن قدر زیبا بود که پسرک خواست برای دیدن دوباره آن مقداری نوشیدنی نیز به او بدهد . لبخندهای پیرزن پسرک را غرق درلذت کرد. آن دو تمام بعد از ظهر را به خوردن و نوشیدن گذراندند بی آن که کلمه ای بین آنها رد و بدل شود . دوشنبه 93/12/18 .:. 6:2 عصر .:. داود عابدینی
گلهای سرخ به این زیبایی میشکفند چرا که سعی ندارند به شکل نیلوفر های آبی در آیند و نیلوفرهای آبی به این زیبایی شکفته می شوند چرا که درباره ی دیگر گلها افسانه ای به گوششان نخورده است. همه چیز در طبیعت این چنین زیبا در تطابق با یکدیگر پیش میروند. چرا که هیچ کس سعی ندارد با کسی رقابت کند کسی سعی ندارد به لباس دیگری درآید. فقط این نکته را دریاب! فقط خودت باش و این را آویزه ی گوش کن که هر کاری هم که بکنی نمیتوانی چیز دیگر باشی. همه ی تلاشها بیهوده است . تو باید فقط خودت باشی. شنبه 93/12/16 .:. 8:34 عصر .:. داود عابدینی
جمعه 93/12/15 .:. 3:21 عصر .:. داود عابدینی
روزی مردی خواب عجیبی دید، اون دیدکه پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هائی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار میکنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد،گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هائی به زمین می فرستند. پنج شنبه 93/12/14 .:. 9:54 عصر .:. داود عابدینی
مراقب افکارت باش زیرا افکارت گفتارت را میسازد مراقب گفتارت باش زیرا گفتارت اعمالت را میسازد مراقب اعمالت باش زیرل اعمالت عادتهایت را میسازد مراقب عادتهایت باش زیرا عادتهایت شخصیتت را میسازد مراقب شخصیتت باش زیرا شخصیت تو سرنوشتت را میسازد پنج شنبه 93/12/14 .:. 8:14 عصر .:. داود عابدینی
پنج شنبه 93/12/14 .:. 2:28 عصر .:. داود عابدینی
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبا روی کشاورزی بود.به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز به او گفت: پسر جان برو در آن قطعه زمین . من سه گاو نر را یکی یکی آزاد میکنم، اگر توانستی دم فقط یکی از این گاو ها رو با دست بگیری و رها کنی میتوانی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تاکنون دیده بود به بیرون دوید. با خود فکر کرد گاو بعدی شاید گزینه بهتری باشد، با این فکر خود را کنار کشید و گذاشت تا گاو رد شود.... دوباره در باز شد، باور کردنی نبود! تا به حال در عمرش چیزی به این درندگی و وحشیگری ندیده بود. با سم به زمین می کوبید و می غرید و جلو می آمد. نا خودآگاه کناررفت تا او نیز بگذرد، با خود گفت:انتخاب بعدی واقعا هر چه باشد از این بهتر خواهد بود.... برای بار سوم در باز شد. لبخند رضایت بر لبان مرد جوان نقش بست. یک گاو نحیف و لاغر آرام آرام پیش می آمد خود را به کنار گاو رساند و در یک لحظه به روی گاو پرید و دستش را دراز کرد....اما گاو دم نداشت!... چهارشنبه 93/12/13 .:. 5:54 عصر .:. داود عابدینی
احترام نظامی به قاسم سلیمانی چهارشنبه 93/12/13 .:. 12:54 عصر .:. داود عابدینی
خورشید غروب کرده بود. مرد از فرط خستگی و سرما بی رمق روی زمین افتاد. نیمه شب از شدت تشنگی در خواب نالید ... گل ساقه اش را خم کرد و قطره های شبنم را در دهان مرد غلتاند. علفهای سبز کنار مرد رشد کردند تا گرمش کنند و خورشید صبحگاهی آنقدر بر بدنش تابید تا گرمش کرد... مرد غلتید تا بیدار شود. با این کار علفها را زیر بدنش له کرد و با دست ساقه گل را شکست و چشمش که به خورشید افتاد گفت: " ای لعنت به این خورشید، باز هم امروز هوا گرم است." چهارشنبه 93/12/13 .:. 12:45 عصر .:. داود عابدینی
اگرنمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه ای باش ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید اگر نمی توانی درخت باشی ،بوته باش اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست اگرنمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند هر آنچه که هستی، بهترینش باش! چهارشنبه 93/12/13 .:. 12:5 صبح .:. داود عابدینی
|
||
طراحی : شهدای کازرون .:. Weblog Themes By : Sibtheme |