سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گذر
جمعه 93/4/20 .:. 11:35 صبح .:. داود عابدینی

 

1-     هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود 

2-     اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد 

3-     دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

4-    بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

5-    هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

6-    تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

7-    هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.

ادامه مطلب...

چهارشنبه 93/4/18 .:. 6:46 عصر .:. داود عابدینی

روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به

داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار

?‌غر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به با?‌ی بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها

به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق

را در دهان خود فرو ببرندمرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد،


ادامه مطلب...

دوشنبه 93/4/16 .:. 12:16 عصر .:. داود عابدینی


 

علت اینکه, خدا اجازه می دهد که در دنیا این همه درد و رنج و مشقت وجود داشته باشد چیست؟  


داستان کوتاه زیر این موضوع را روشن می کند  .

مردی به آرایشگاه رفت تا آرایشگر موهایش را کوتاه کند, آرایشگر که مشغول کار شد طبق عادت همیشگی با مشتری شروع به صحبت کرد.  درباره موضوعات مختلفی تبادل نظر کردند تا موضوع گفتگو به «خدا» رسید.  آرایشگر گفت: « من ابداٌ به خدا اعتقاد ندارم.»  مشتری پرسید: «چرا اینگونه فکر می کنی و عقیده داری؟


آرایشگر گفت « کافی است پایت را از اینجا بیرون بگذاری و به خیابان بروی تا دریابی که خدا وجود ندارد به من بگو اگر خدا وجود دارد چرا این همه آدم های مریض در دنیا هست؟ اگر خدا هست وجود این همه کودک آواره, یتیم به چه معنی است؟اگر خدا هست پس  نباید رنج و مشقتی وجود  داشته باشد. 


  ادامه مطلب...

برچسب‌ها: داستانهای کوتاه

جمعه 93/4/13 .:. 2:20 عصر .:. داود عابدینی
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 42138